نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار دانشگاه ادیان و مذاهب
چکیده
تازه های تحقیق
در تاریخ ساختاربندی عقاید امامیه، چند نقطة عطف وجود دارد: نخستین نقطة عطف مدرسة بغداد پس از شیخ مفید است که در آن، دوگانهانگاری اصول اعتقادات (توحید و عدل) نظراً پذیرفته شد. تصور بر این بود که اصل عدل از چنان شمولی برخوردار است که غیر از مبحث توحید، همة مباحث مهم اعتقادی، همچون نبوت، امامت و معاد را پوشش میدهد. هرچند این دیدگاه نظراً بازگو میشد، اما در عمل و در مقام ساختاربندی کتب اعتقادی، دو اصل نبوت و امامت همچون اصول مستقلی بحث میشدند. نتیجة نهایی این روند آن بود که در قرن ششم، بر چهارگانه بودن اصول اعتقادی (توحید، عدل، نبوت و امامت) تصریح شد. در این ساختار چهارگانه، استقلال دو اصل نبوت و امامت پذیرفته شده بود؛ اما مبحث معاد از استقلال برخوردار نبود و در ذیل مبحث عدل مطرح میشد. اگر این ساختار را با ساختار مضمر الاعتقادات فی دین الامامیه، نوشتة شیخ صدوق، و حتی ساختار روشن المقنعه شیخ مفید مقایسه کنیم، درمییابیم که در میان این چهار اصل، تنها اصلی که نمیتوان برای مباحث آن نظیری در الاعتقادات و المقنعه یافت، اصل عدل است. به نظر میرسد که متکلمان امامی در بغداد، این اصل و مجموعه مباحث ذیل آن را برای قرینهسازی در برابر اندیشة معتزلی وارد مباحث کلامی کردند؛ چراکه معتزله بر این اصل و فروعات آن بسیار تأکید داشتند. متکلمان شیعه در رویارویی با این گفتمان معتزلی، احتمالاً به این نتیجه رسیده بودند که از طریق پرداختن به این اصل در فضای گفتمانی عصر خود، میتوانند از اصول و قواعد عقلی مشخصی که در ذیل عنوان عدل مطرح میشد برای دفاع عقلی از عقاید شیعه استفاده کنند.
نقطة عطف دوم مدرسة حله است. در این مدرسه، خواجه نصیرالدین طوسی کوشید اولاً اصل عدل را از اصالت بیندازد و آن را تا حد یکی از مباحث فرعی اصل توحید تنزل دهد؛ ثانیاً تلاش کرد مبحث معاد را از زیر چنبر اصل عدل بیرون بکشد و آن را همچون اصل مستقلی به بحث گذارد. به نظر میرسد که هر دو اقدام، بهویژه اقدام نخست او، از آشنایی او با فضای کلامی عصر خود نشئت گرفته باشد؛ چراکه در زمان او اندیشة غالب برونشیعی عبارت بود از اندیشة اشعری، که غزالی و فخر رازی آن را ساخته و پرداخته بودند. بنابراین، آن سنخ از مباحث عقلگرایانه که در ذیل عنوان عدل مطرح میشد، ابزار مناسبی برای رویارویی با فضای غالب برونشیعی در دوران جدید نبود؛ اما علامه حلی، که شاید بیش از آنکه نگران گفتمان غالب برونشیعی باشد حافظ سنت کلامی بود، احساس کرد که در کتب کلامی متقدمان، مبحث عدل از چنان جایگاه استواری برخوردار است که نمیتوان و نباید از آن عدول کرد. ازاینرو، وی در کتب خود جایگاه عدل را همچون یک اصل محفوظ نگه داشت. وی در خصوص اصالت دادن به مبحث معاد، با خواجه موافقت کرد؛ شاید از اینروی که در برخی کتب اعتقادی متقدم بر سنت چهارگانهانگارانه قرن ششم، همانند المقنعه شیخ مفید و الاقتصاد شیخ طوسی، معاد یا وعد و وعید همچون اصل مستقلی به بحث گذاشته شده بود. نتیجة این کش و قوس آن بود که در قرن هشتم شاگردان مکتب علامه حلی در مدرسة جبل عامل، به پنجگانه بودن اصول اعتقادی تصریح کردند. علمای جبل عامل همین انگاره را به مدرسة اصفهان منتقل کردند که در آنجا به دیدگاهی غالب تبدیل شد. این دیدگاه، هماکنون نیز مطرح است.
نقطة عطف دیگر در ساختاربندی عقاید امامیه، به مدرسة اصولی کربلا بازمیگردد که در آن، وحید بهبهانی، احیاگر مکتب اصولی در قرن دوازدهم، برای نخستین بار در مقام ساختاربندی عقاید، اصول اسلام را سهگانه (توحید، نبوت و معاد)، و اصول ایمان را پنجگانه (سه اصل یادشده بهاضافة عدل و امامت) دانست. تفکیک بین اسلام و ایمان، پیشتر در روایات و کتب فقهی وجود داشت؛ اما وحید بهبهانی این تفکیک را در کلام مطرح کرد و در مقام ساختاربندی عقاید امامیه، آن را مبنا قرار داد. شاگردان مکتب وی نیز با جدیت بر این تفکیک تأکید کردند. به نظر میرسد، این تفکیک با مسئلة تقابل دو مکتب اخباری و اصولی در کربلا بیارتباط نباشد. شیخ یوسف بحرانی، نمایندة جریان اخباری در زمان خود، در الحدائق الناضره مخالفان مذهبی را کافر قلمداد کرده بود. اصولیان احتمالاً برای اینکه مخالفت خود را با این دیدگاه ابراز کنند، ترجیح دادند که عقاید امامی را از نو بهگونهای ساختاربندی کنند که شائبة کفر مخالفان مذهبی کلاً منتفی شود؛ اما به نظر میرسد تفکیک بین اسلام و ایمان ـ که در روایات صورت گرفته ـ یک تفکیک فقهی است که برای تنظیم روابط حقوقی بین شیعیان و مخالفان مذهبی در نظر گرفته شده است. از آن سوی، تأکید بر اصل امامت و نفی اسلام از منکر آن ـ که باز در روایات صورت گرفته ـ درصدد بیان یک حقیقت کلامی است که به مسئلة نجات اخروی مربوط میگردد. ازاینرو به نظر میرسد، هم حکم به کفر فقهی مخالفان خلاف روایات است و هم تفکیک کلامی بین اصول اسلام و اصول ایمان؛ چراکه این تفکیک به حوزة فقه تعلق دارد.
نقطة عطف دیگر تطوری بود که میرزای قمی ایجاد کرد و به موجب آن، اصول دین، سهگانه و اصول مذهب دوگانه تلقی شد. این دیدگاه موهم آن است که شیعیان به اصول سهگانة اسلام اعتقاد ندارند و صرفاً به دو اصل عدل و امامت اعتقاد دارند. روشن است که میرزای قمی چنین چیزی را قصد نکرده؛ بلکه مقصودش این است که شیعیان افزون بر سه اصل توحید، نبوت و معاد، به دو اصل عدل و امامت نیز اعتقاد دارند؛ و در واقع، اصول مذهب پنجگانه است، نه دوگانه. روشن است که برای بیان چنین مقصودی، ساختاربندی وحید بهبهانی بسیار گویاتر و دقیقتر است. ازاینرو باید تفکیک بین اصول سهگانة اسلام و اصول دوگانة مذهب را که میرزای قمی مطرح کرده است و تا کنون نیز پیروانی دارد، گونهای خطا در تعبیر دانست.
کلیدواژهها